(بسم الله الرحمن الرحیم)
م بحثم شد،خونه روریختم بهم وزدم بیرون. خونه ی دوستم.
هما:چرابه مادرت حق نمیدی؟چرالجبازی میکنی؟
مریم:من مطمئنم که پدرم برمی گرده امامامانم امیدش رو ازدست داده،من نمی تونم یک مردغریبه رو پدرصداکنم،چراهیچ کس من رو درک نمیکنه
هما:این گل گاوزبون روبخور بعدش مفصل باهمدیگرحرف میزنیم.
شب اومدم خونه.
مادرم:دخترم بیاشام بخور مریم:کسی اینجابوده؟ مادر:نه مریم:به من دروغ نگو،ازاین تیپ وآرایشت معلومه که کی اینجابوده
مادر:آره تو راست میگی ولی مجبوری بااین شرایط کنار بیای مریم:واقعاکه.
رمان مریم با نویسندگی فاطمه وطن پرست